آنکه موها را به هم ببافد، زن که موی سر خود یا دیگری را ببافد، موی بند، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به موباف شود، بندی که به وسیلۀ آن موها را بافند: سفّه، موی باف و موی بند زنان که بدان موی را پیوند کنند، (منتهی الارب)
آنکه موها را به هم ببافد، زن که موی سر خود یا دیگری را ببافد، موی بند، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به موباف شود، بندی که به وسیلۀ آن موها را بافند: سُفّه، موی باف و موی بند زنان که بدان موی را پیوند کنند، (منتهی الارب)
بافندۀ مو، کسی که از موهای تاب داده، فرش، جوال، و مانند آن ببافد، بندی که بدان موها را بافند، موبند، (ناظم الاطباء)، آنچه که از آن زنان موی بندند، (آنندراج)
بافندۀ مو، کسی که از موهای تاب داده، فرش، جوال، و مانند آن ببافد، بندی که بدان موها را بافند، موبند، (ناظم الاطباء)، آنچه که از آن زنان موی بندند، (آنندراج)
مبار، دلمۀ مونبار، حسیبک، حسیب الملوک، حسرهالملوک، حسیب بزغاله، مونبار، بریان الفقراء، در قدیم دلمه ای بوده است که از قیمۀ ریزۀ گوشت و برنج پخته پر می کرده اند، (از یادداشت مؤلف) : عدس و باقلی و سیر و پیاز و زیتون در پیش نان چراک است و مقیل و مومبار، بسحاق اطعمه
مبار، دلمۀ مونبار، حسیبک، حسیب الملوک، حسرهالملوک، حسیب بزغاله، مونبار، بریان الفقراء، در قدیم دلمه ای بوده است که از قیمۀ ریزۀ گوشت و برنج پخته پر می کرده اند، (از یادداشت مؤلف) : عدس و باقلی و سیر و پیاز و زیتون در پیش نان چراک است و مقیل و مومبار، بسحاق اطعمه
منبار. مومبار. نوعی طلمه یا دلمه که از قیمه ریزه و برنج پر کنند و آن را حسرهالملوک نیز می نامیده اند. حسیب. حسیبک. حسیب الملوک. جنبل. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منبار شود
منبار. مومبار. نوعی طلمه یا دلمه که از قیمه ریزه و برنج پر کنند و آن را حسرهالملوک نیز می نامیده اند. حسیب. حسیبک. حسیب الملوک. جنبل. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منبار شود
موی شکاف. موشکافنده. شکافندۀ مو. که سخت تیز است به حدی که موی را می شکافد. کنایه از برندگی بسیار دم و حد چیزی برنده چون شمشیر و کارد و غیره: پیکان تیرمه سپر موشکاف او چون موی سر فروزند از فرق فرقدان. خواجوی کرمانی. ، دقیق و بادقت و نکته سنج و آن که با دقت بسیار کار می کند. (ناظم الاطباء). نهایت هوشیار در کارها. کسی که کارها را به کمال دقت و هوشیاری سرانجام دهد. (یادداشت مؤلف) : موشکافان صحابه جمله شان خیره گشتندی در آن وعظ و بیان. مولوی. عاجز از موی میانت مردمان موشکاف مضطر از درک دهانت مردمان خرده بین. وحشی بافقی. ز طبع موشکافم شانه پشت دست می خاید به گردم کی رسد همچون صبا بر بادپیمایی. صائب تبریزی (از آنندراج). مانده در عقدۀ حیرت نفس موی شکاف بوسه چون راه برد لعل شکرخای ترا. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به موشکافی و مو شکافتن شود
موی شکاف. موشکافنده. شکافندۀ مو. که سخت تیز است به حدی که موی را می شکافد. کنایه از برندگی بسیار دم و حد چیزی برنده چون شمشیر و کارد و غیره: پیکان تیرمه سپر موشکاف او چون موی سر فروزند از فرق فرقدان. خواجوی کرمانی. ، دقیق و بادقت و نکته سنج و آن که با دقت بسیار کار می کند. (ناظم الاطباء). نهایت هوشیار در کارها. کسی که کارها را به کمال دقت و هوشیاری سرانجام دهد. (یادداشت مؤلف) : موشکافان صحابه جمله شان خیره گشتندی در آن وعظ و بیان. مولوی. عاجز از موی میانت مردمان موشکاف مضطر از درک دهانت مردمان خرده بین. وحشی بافقی. ز طبع موشکافم شانه پشت دست می خاید به گردم کی رسد همچون صبا بر بادپیمایی. صائب تبریزی (از آنندراج). مانده در عقدۀ حیرت نفس موی شکاف بوسه چون راه برد لعل شکرخای ترا. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به موشکافی و مو شکافتن شود
لقب ملک عمرو بن تبع پادشاه حمیر. (از مجمل التواریخ و القصص ص 165) : او را ذوالاعوار و موثبان خواندندش. بمعنی آنکه بر وثاب بودی و به لفظ حمیر فراش را وثاب خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 165). و رجوع به عمرو بن تبع شود
لقب ملک عمرو بن تبع پادشاه حمیر. (از مجمل التواریخ و القصص ص 165) : او را ذوالاعوار و موثبان خواندندش. بمعنی آنکه بر وثاب بودی و به لفظ حمیر فراش را وثاب خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 165). و رجوع به عمرو بن تبع شود
آن که درنگی می کند در پیکار و جهاد. (ناظم الاطباء). پادشاهی که نشیند و غزا نکند. (آنندراج). ای انه لایزال قاعداً علی الوثاب. (منتهی الارب). پادشاهی که همواره بر تخت استراحت نشیند و غزا نکند. (ناظم الاطباء). آنکه بر وثاب باشد (وثاب به لفظ حمیر فراش را گویند). (از مجمل التواریخ و القصص ص 165)
آن که درنگی می کند در پیکار و جهاد. (ناظم الاطباء). پادشاهی که نشیند و غزا نکند. (آنندراج). ای انه لایزال قاعداً علی الوثاب. (منتهی الارب). پادشاهی که همواره بر تخت استراحت نشیند و غزا نکند. (ناظم الاطباء). آنکه بر وثاب باشد (وثاب به لفظ حمیر فراش را گویند). (از مجمل التواریخ و القصص ص 165)
آنکه پیاده یا سواره با گاو (ورزاو) مبارزه کند و او را ببازی گیرد، کولی قره چی غریب اشمار. آنکه با گوی و چوگان بازی کند، بازیگری که چند عدد گوی رنگارنگ در دست گیرد و آنها را یک یک بر هوا اندازد و گیرد، روز نوزدهم از ماههای ملکی
آنکه پیاده یا سواره با گاو (ورزاو) مبارزه کند و او را ببازی گیرد، کولی قره چی غریب اشمار. آنکه با گوی و چوگان بازی کند، بازیگری که چند عدد گوی رنگارنگ در دست گیرد و آنها را یک یک بر هوا اندازد و گیرد، روز نوزدهم از ماههای ملکی